بدرقه فرشته جون، عاشورا، مهمونی خونمون، خونه رادین جون، طالقان
با سلام و درود و فراوون بعد یک ماه اومدم وبلاگت و آپ کنم عشقم: اول از شبی بگم که فرشته جون و خانواده دوست داشتنیش اومدن خونه مون که شبش( در واقع 4 صبح فرداش) فرشته جون و بدرقه کنیم که بره پیش دایی هومن. دایی هومن که دل تو دلش نبود، از خوشحالی! فرشته جون هم از ذوق، سفر انصافا سختش رو شجاعانه و با صبوری، شروع کرد. ساعت 4 پرواز داشت واسه قطر که ایشالاه بعدش بره پیش دایی هومن! البته خدا رو شکر، سالم و سلامت رسید و خیال همه رو راحت کرد. چند روز بعدش من یک مریضی خیلی بدی گرفتم که یک هفته ضعف و سر گیجه شددددید داشتم همراه با حالت تهوع. بگذریم که سه بار بیمارستان بستری شدم، و 6 کیلو کم کردم، ولی اون شبی که از 12شب تا 10 صبح بغل بابا بودی، خو...
نویسنده :
مامان حدیث
21:53